بکتاشبکتاش، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

بکتاش نامه

چهار شنبه سوری سال 90

سلام، خیلی وقته که به وبلاگم سری نزدم. هم از کار زیاد مامانمه، هم از تنبلی!!!! قبل از اینکه در مورد تولدم بگم، می خوام از چهارشنبه سوری براتون تعریف کنم. چون هم خیلی خوش گذشت، هم مطلبش کمتره و هم مامانم عکس هاشو آماده کرده. جاتون خالی.... ما روز چهارشنبه سوری صبح زود با مامان و بابایی و خاله هام و عموهام رفتیم متین آباد!!!! بین کاشان و نطنز.... کویری بود... به به ...       قبل از اینکه مراسم چهارشنبه سوری شروع بشه، بابایی مثل همیشه دوربین رو برداشت و از من عکس گرفت. اول توی اتاق با خاله ام نشستم و خستگی در کردم. یه تخت همگانی با یک عالمه لحاف روش و بالش دورش بود که خیلی جالب بود. یه سینی بزرگ هم گذاشته بودن...
29 فروردين 1391

عکسهای شب بیداری های من

    این از اون عکس هاست که مامان میگه عاشقتم.   من هم خودمو لوس می کنم. ولی این عکس هم بابایی گرفته....       الان هم ساعت 2-3 شبه که دارم با اسباب بازی هام بازی می کنم. خوب چه فرقی داره 2 صبح یا 2 شب!!! مامانی عصبانی شده، خودش میگه دیوونم کردی!! رفته تو اتاق! ولی بابایی زود اومد ازم عکس بگیره. بابایی پایه شب بیداریه، دوتایی می آییم توی حال، بعدش هم نمی فهمیم کی و چطوری خوابمون می بره. هر کدوم یه جا می خوابیم بعد صبح مامان دعوامون می کنه که " سرما می خورین"     اینجا خونه خاله رجاست. مزه ملاقش با ملاقه های خونمون فرق داره. خاله رجا یه ظرفهای خوشگلی داره که هر وقت من میرم، می...
29 فروردين 1391

بدون عنوان

گفتم که سرم شلوغه، چون که این 5 شنبه هم دومین جشن تولد یک سالگی ام هست. مامانی و بابام تند تند کارها رو انجام می دن. من هم که باید نظارت کنم. گهگاهی هم حالشون رو می گیرم تا حواسشون به کارشون باشه. الان هم چند تا عکس از شاه کار هایم براتون میذارم. تا بعد خداحافظ ...
9 اسفند 1390

بدون عنوان

سلام، گفتم که یه عالم حرف گفتنی دارم ولی راستش این روزها سرم خیلی شلوغه!!! آخه من امسال چندتا جشن تولد برام گرفتن چون خونه مون نسبت به تعداد مهمونهامون کوچیک بود، مامانم زد به سیم آخر و گفته که 3 تا جشن تولد برام می گیره. 5 شنبه هفته پیش اولیش بود. خیلی خوش گذشت. کیکم هم زنبور بود. من هم تا تونستم شیطونی کردم. تازه یک رکورد جدید هم دارم. اون روز من از ساعت 3 بعد از ظهر تا 3 صبح بیدار بودم و حتی یه کم چرت هم نزدم اینقده خوب بود. ولی بعدش بیهوش شدم. بین خودمون باشه، مامانم بعد از رفتن مهمونها دیگه التماس می کرد تا من بخوابم، من هم سعی کردم ولی دیگه خوابم پریده بود. (البته همیشه مامانی2-3 شب تو هفته ازم التماس می کنه، طفلکی چون م...
9 اسفند 1390

اولین وبلاگ در روز تولد یک سالگی

سلام من بکتاش هستم. امروز ساعت 10 صبح یکساله شدم. شاید به نظر سما کوچولو باشم ولی خودم که خیلی احساس بزرگی می کنم. درسته که در یک سالگی وبلاگ نویسی را شروع کردم ولی یک دنیا گفتنی براتون دارم که کم کم می نویسم براتون. 
7 اسفند 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بکتاش نامه می باشد